• دست نوشته ها - دسته‌بندی نشده - روزنوشت

    همیشه که نباید خندید

    تو نمی توانی، کسی را مجبور کنی درست رفتار کند؛ اما می توانی طوری رفتار کنی که آرزو کند ای کاش درست رفتار می کرد.   خرم آن روز کز این منزل ویران بروم / راحت جان طلبم و از پی جانان بروم گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب / من به بوی سر آن زلف پریشان بروم دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت / رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم چون صبا با تن بیمار و دل بی‌طاقت / به هواداری آن سرو خرامان بروم در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت…